از كتاب خصال شيخ صدوق(ره) روايت شده كه مردي نزد عثمان بن عفان رفت و از او- كه بر درب مسجد نشسته بود-درخواست بخششي كرد، عثمان دستور داد پنج درهم به او بدهند.
آن مرد گفت: اين مقدار دردي را از من دوا نمي كند، پس مرا به شخصي راهنمايي كن كه حاجتم را برآورده سازد!
عثمان به گوشه اي از مسجد كه امام حسن و امام حسين(ع) و عبدالله بن جعفر در آنجا نشسته بودند، اشاره كرده گفت:
«دونك هؤلاء الفتية »؛به نزد اين جوانمردان برو!
آن مرد نيز متوجه آنها شده و حاجت خود را به ايشان معروض داشت!
حسنين(ع) به آن مرد رو كرده گفتند: «ان المسئلة لا تحل الا في احدي ثلاث، دم مفجع، او دين مقرح، او فقر مدقع ففي ايها تسئل » ؛سؤال جز در يكي از سه چيز جايز نيست: خوني فاجعه آميز، يا بدهكاري دردآور و جانسوز، يا فقري كه انسان را خاكستر نشين كند، اكنون بگو: تو در كداميك از اين سه مورد سؤال مي كني؟
پاسخ داد: در يكي از همين سه مورد است!
در اينجا امام حسن(ع) دستور داده پنجاه دينار به او بدهند، و امام حسين(ع) چهل و نه دينار و عبدالله بن جعفر چهل و هشت دينار!
آن مرد پول ها را گرفت و از نزد ايشان رفت و عبورش به عثمان افتاد، عثمان از او پرسيد: چه كردي؟ و آن مرد داستان خود و كرم و بزرگواري حسنين(ع) و عبدالله بن جعفر را براي او بازگو كرد و عثمان كه دچار شگفتي شده بود گفت:
«من لك بمثل هوءلاء الفتية؟! اولئك فطموا العلم فطما، و حازوا الخير و الحكمة » (28)؛چه كسي همانند اين جوانمردان است، اينان ازسينه علم و دانش شير خورده و خير و حكمت را نزد خود گرد آورده اند.
نظير اين روايت از عيون الاخبار ابن قتيبة نيز نقل شده، با چند تفاوت:
اول-آن كه به جاي عثمان، عبدالله بن عمر ذكر شده است.
دوم- آن كه امام حسن(ع) به او فرمود:
«ان المسئلة لا تصلح الا في دين فادح، او فقر مدقع، او حمالة مفظعة » ؛سؤال شايسته نيست جز در بدهكاري سنگين، يا فقري كه به خاك مذلت نشاند، يا خونبهايي و يا بدهكاري كه انسان را درمانده سازد؟ و آن مرد در پاسخ گفت: يكي از همين سه چيز است.
سوم- اين كه در نقل مزبور آمده كه امام حسن(ع) يكصد دينار به او داد و امام حسين(ع) نود و نه دينار به او پرداخت كرد، چون خوش نداشت كه در بخشش و عطا همانند برادرش حسن(ع) عمل كرده باشد.
و تفاوت چهارم- آن كه در اين روايت نامي از عبدالله بن جعفر ذكر نشده است. (29)
در اثبات زهد امام حسن(ع) همين مقدار كافي است كه به خاطر حفظ خون مسلمانان از زمامداري و حكومت- كه حق مسلم او بود- چشم پوشي نموده، آن را واگذار كرد...
و از شيخ صدوق(ره) نقل شده كه درباره زهد امام حسن(ع) كتاب جداگانه اي نوشته و آن را زهد الحسن ناميده است...
و نويسندگان و ارباب تراجم اجماع دارند كه حسن بن علي(ع) پس از جدش رسول خدا و پدرش علي(ع) از همه مردم زاهدتر بوده... (30)
و اين داستان را نيز از تاريخ ابن عساكر نقل كرده اند كه از شخصي به نام مدرك بن زياد روايت كرده كه گويد:
ما در باغ هاي ابن عباس بوديم كه امام حسن و امام حسين(ع) و پسران عباس وارد شدند و مقداري در آن باغ ها گردش كردند، سپس در كنار يكي از جوي هاي آن نشستند، آنگاه امام حسن(ع) فرمود:
«يا مدرك هل عندك غذاء»؟؛اي مدرك آيا غذايي داري؟
عرض كردم: آري، و به دنبال آن قرص ناني با قدري نمك و دو شاخه سبزي نزد آن حضرت بردم، و امام(ع) آن را خورده و فرمود:« يا مدرك ما اطيب هذا»؟؛اي مدرك چه غذاي خوبي!
پس از آن غذايي در نهايت خوبي آوردند، و امام(ع) متوجه مدرك شده و به او دستور داد غلامان را جمع كند و آن غذا را نزد آنها بگذارد.
مدرك غلامان را جمع آوري كرد و آنها از آن غذا خوردند، ولي امام(ع) چيزي از آن نخورد.
مدرك عرض كرد: چرا از غذا نمي خوريد؟
امام(ع) فرمود: «ان ذاك الطعام احب عندي »؛بهراستي كه من همان غذا را بيشتر دوست دارم. (31)
مسئله اخلاق از مسائل مهمي است كه دانشمندان اسلامي و غير اسلامي درباره آن كتاب ها نوشته و قلمفرسايي ها كرده اند تا جايي كه برخي از علماي علم الاجتماع آن را هدف خلقت، و آخرين مرحله كمال انسانيت دانسته اند با اين بيان كه گفته اند:
ملت هاي گذشته در آغاز خلقت با نيروي بدني خود، بر يكديگر برتري مي جستند، و پس از آن كه جامعه بشريت آن مرحله و دوران اوليه را پشت سر گذارد و ارتقاء يافت، علم و دانش معيار برتري انسان ها گرديد، و چون به حد اعلاي ارتقاء و مقام والاي انساني رسيد، وسيله برتري آنها اخلاق گرديد، و با اين بيان، اخلاق مرحله نهايي كمال انسان و علت غائي خلقت اوست. و از اين سخن كه بگذريم در آيات قرآن و روايت اسلامي نيز شواهدي بر اين مطلب مي توان يافت و اهميت اخلاق تا بدان درجه و پايه است كهعلت بعثت اشرف انبياء و خاتم پيغمبران را همان تزكيه انسان ها و تعليم حكمت و فرزانگي آنها، و اكمال مكارم اخلاق ذكر فرموده، كه آيه كريمه: «لقد من الله علي المؤمنين اذ بعث فيهم رسولا من انفسهم يتلوا عليهم آياته و يزكيهم و يعلمهم الكتاب و الحكمة...» (32)
و حديث شريف نبوي: «انما بعثت لاتمم مكارم الاخلاق » (33)
را مي توان نمونه اي از اين آيات و روايات دانست.
و جالب اين است كه مكارم اخلاق را خود آن بزرگوار در حديثي به اينگونه تفسير كرده و فرموده است:
«يا علي ثلاث من مكارم الاخلاق: تعطي من حرمك، و تصل من قطعك و تعفو عمن ظلمك » ؛اي علي سه چيز از مكارم اخلاق است: عطا كني به كسي كه تو را محروم كرده و بپيوندي به كسي كه از تو بريده، و در گذري از كسي كه به تو ستم كرده!در اين جا نمونه هايي ازاخلاق حسنه امام را ذكر مي نماييم.
همان گونه كه در روايت آمده، منظور از مكارم اخلاق آن اعمالي است كه از نظر اخلاقي، فوق العادگي داشته باشد، چون برخي از كارها و اخلاقيات انسان است كه به طور عادي براي عموم مردم عادي است مثل آن كه كسي به شما نيكي و احسان كند و شما نيز در برابر به او احسان و نيكي كنيد، كه اين يك امر عادي و طبيعي است، و خلاف اين كار غير طبيعي است كه قرآن كريم نيز آن را به عنوان يك اصل طبيعي عنوان كرده و مي فرمايد:
«هل جزاء الاحسان الا الاحسان » (34)
اما اگر كسي توانست تا اين حد خود را كنترل كند و اين اندازه بر نفس خود مسلط گردد كه بدي و ظلم را با احسان و نيكي مقابله كند، اين كار از نظر اخلاقي يك كار فوق العاده است كه هر كس نمي تواند چنين كاري را انجام دهد...
و به قول شاعر مي گويد:
بدي را بدي سهل باشد جزا اگر مردي «احسن الي من اساء»!
مرحوم شهيد آية الله استاد مطهري كتابي دارد به نام فلسفه اخلاق كه مانند كتاب هاي ديگر آن استاد بزرگوار، از تحقيق و عمق بسياري برخوردار و كتاب بسيار نفيسي است، ايشان در آن كتاب تحقيق جالبي در اين باره دارد و پس از آن كه قسمتي از دعاي مكارم الاخلاق صحيفه سجاديه را در اين باره نقل كرده كه دعا كننده گويد:
«اللهم صل علي محمد و آل محمد و سددني- لان اعارض من غشني بالنصح »؛پروردگارا، درود فرست بر محمد و آل محمد و به من توفيق ده كه معارضه كنم با آن كساني كه با من بهظاهر دوستي مي كنند، ولي در واقع مي خواهند با من بدي و دغلي كنند.
«و اجزي من هجرني بالبر»؛ خدايا، به من توفيق ده كه جزا بدهم آن كساني را كه مرا رها كرده اند و سراغ من نمي آيند به احسان و نيكي ها.
«و اثيب من حرمني بالبذل »؛خدايا، به من توفيق ده كه پاداش بدهم آن كساني را كه مرا محروم كرده اند به اين كه من به آنها بخشش كنم.
«و اكافئ من قطعني بالصلة »؛خدايا، به من توفيق ده كه مكافات كنم هر كس كه با من قطع صله رحم يا قطع صله مودت مي كند مكافات من اين باشد كه من پيوند كنم.
«و اخالف من اغتابني الي حسن الذكر»؛خدايا، به من توفيق ده كه مخالفت كنم با آن كساني كه از من غيبت مي كنند و پشت سر من از من بدگويي مي كنند و اين كه پشت سر آنها هميشه نيكي آنها را بگويم.
«و ان اشكر الحسنة و اغضي عن السيئة »؛خدايا، به من توفيق ده كه نيكي هاي مردم را سپاسگزار باشم و از بدي هاي مردم چشم بپوشم. (35)
سپس از خواجه عبدالله انصاري كه مرد عارف و وارسته اي بوده، اين جمله را نقل كرده كه گفته است:
«بدي را بدي كردن سگساري است، نيكي را نيكي كردن خركاري است، بدي را نيكي كردن كار خواجه عبدالله انصاري است.» (36)و سپس اشعاري از ديوان منسوب به اميرالمؤمنين(ع) نقل كرده كه مي فرمايد:
و ذي سفه يواجهني بجهل و اكره ان اكون له مجيبا
يزيد سفاهة و ازيد حلما كعود، زاده الاحراق طيبا
(شخص سفيهي از روي جهل با من مواجه مي شود، ولي من از پاسخ او كراهت دارم. او بر جهالت و سفاهت خود مي افزايد و من بر حلم خود، همانند آن عودي كه سوزاندنش عطر آن را زيادتر مي كند.)
و در جاي ديگر فرمود:
و لقد امر علي اللئيم يسبني فمضيت ثمة قلت ما يعنيني
(من بر شخص پست و لئيم مي گذرم كه مرا دشنام مي دهد و من از نزد او گذشته و مي گويم من مقصودش نبودم.)
اكنون در زندگاني امام حسن(ع) نمونه اين مكارم اخلاق را بخوانيد:
1. موفق بن احمد خوارزمي در كتاب مقتل الحسين(ع) روايت كرده كه امام حسن(ع) گوسفندي داشت كه بدان علاقه داشت، روزي مشاهده كرد كه پاي آن گوسفند شكسته شده، به غلامش فرمود: چه كسي پاي اين گوسفند را شكسته؟
پاسخ داد: من!
فرمود: چرا؟
گفت: مي خواستم تا شما را غمگين كنم!
امام(ع) فرمود: اما من تو را خوشحال خواهم كرد، و تو در راه خدا آزادي! و در روايت ديگري است كه فرمود:
«لا غمن من امرك بغمي » ؛من نيز غمگين مي كنم آن كسي را كه به تو دستور داده تا مرا غمگين كني- يعني شيطان.
و به دنبال آن او را آزاد كرد. (37)
اين بود نگاه اجمالي به اخلاق حسنه امام مجتبي عليه السلام؛ اميد است تا بتوانيم روش هاي انسان ساز ايشان را به كار بنديم و راه تكامل را طي نماييم.
پي نوشت ها:
1. بحارالانوار، ج 43، ص 331.
2. مناقب آل ابيطالب، ج 4، ص 7.
3. و در پاره اي از روايات مانند روايت كشف الغمه از علي بن زيد بن جذعانروايت شده كه گويد: «خرج الحسن بن علي من ماله مرتين و قاسم الله ثلاث مرات » (دو بار از مال خود بيرون آمد -يعني هر چه داشت همه را در راه خدا داد-و سه بار هم با خدا تقسيم كرد يعني نصف آن را در راه خدا داد...) (بحار، ج 43، ص 349).
4. و در نقل ابن ابي الحديد و ابن قشيري «صبيان »(يعني كودكان) به جاي فقرا ذكر شده.
5. و در نقل ابن قشيري است كه فرمود: «اليد لهم » كه در معني چندان فرقي ندارد.
6. بحارالانوار، ج 43، ص 352/ ملحقات احقاق الحق، ج 11، ص 114.
7. بحارالانوار، ج 43، ص 352/ مقتل الحسين موفق ابن احمد، ص 102.
8. تاريخ الخلفاء سيوطي، ص 73.
9. ملحقات احقاق الحق، ج 11، ص 114.
10. ملحقات احقاق الحق، ج 11، ص 112.
11. ظاهرا منظور امثال حديث «ان الحسن و الحسين سيدا شباب اهل الجنه » است.
12. بحارالانوار، ج 43، ص 332/ امالي مجلسي، ص 39/ كشف الغمة، ص 167.
13. ملحقات احقاق الحق، ج 11، ص 174.
14. بحارالانوار، ج 44، ص 154.
15. مستدرك حاكم، ج 3، ص 169.
16. ملحقات احقاق الحق، ج 11، ص 123.
17. بحارالانوار، ج 43، ص 324/ مناقب ابن شهرآشوب، ج 4، ص 7.
18. نقل از كنز المدفون سيوطي، (چاپ بولاق)، ص 234/ نورالابصار شبلنجي، ص 111.
19. البداية و النهاية، (چاپ مصر)، ج 8، ص 38.
20. المحاسن و المساوي، (چاپ بيروت)، ص 55.
21. ينابيع المودة (چاپ اسلامبول)، ص 225.
22. ملحقات احقاق الحق، ج 11، ص 149.
23. بحارالانوار، ج 43، ص 350.
24. ملحقات احقاق الحق، ج 11، ص 141.
25. بحارالانوار، ج 43، صص 348-341/ حياة الامام الحسن(ع)، ج 1، صص 321-319.
26.عبدالله بن جعفر ابن ابيطالب يكي از سخاوتمندان معروف عرب و از اشراف قريش محسوب مي شد.
27. بحارالانوار، ج 43، ص 349.
28. خصال صدوق، «باب الثلاثة ».
29. نقل از عيون الاخبار ابن قتيبة، ج 3، ص 140.
30. حياة الامام الحسن(ع)، ج 1، صص 330-329.
31. تاريخ ابن عساكر، ج 4، ص 212.
32. سوره آل عمران، آيه 164.
33. خصال صدوق، «باب الثلاثه »، حديث 121.
34. سوره الرحمن، آيه 60.
35. صحيفه سجاديه، ص 69.
36. استاد در شرح اين جمله گويد: اگر كسي بدي كند و انسان هم در برابر او بدي كند، اين سگ رفتاري است، زيرا اگر سگي، سگ ديگري را گاز بگيرد، اين يكي هم او را گاز مي گيرد، نيكي را نيكي كردن،خركاري است، اگر كسي به انسان نيكي كند و انسان هم در مقابل او نيكي كند اين كار مهمي نيست، زيرا يك الاغ وقتي كه شانه يك الاغ ديگر را مي خاراند، او هم فورا شانه اين يكي را مي خاراند، بدي را نيكي كردن كار خواجه است.
37. ملحقات احقاق الحق، ج 11، ص 117/ حياة الامام الحسن(ع)، ج 1، ص 314.
نظرات شما عزیزان: